انگار همین دیروز بود که در تنهاییِ خودم حاشیه ی گچ کاریِ دیوار رو نگاه می کردم –هر روز و هر روز- و زمان طولانی ای را که نمی گذشت محاسبه می کردم...
انگار همین دیروز بود که حسرت سجده های طولانی، حسرت نماز ایستاده، حسرت راه رفتن و حسرت هایی که آنقدر در فکرش بودم که برایم دور از ذهن شده بود را داشتم...
و امروز...
یادم رفته بود تمام آن ثانیه هایی رو که با تو بودم ، ولی لحظه لحظه اش نگران از دست دادنت بودم، امروز تو را دارم. لبخند زیبایت را، شیطنت ها و نگاه مهربانت را و کم کم ایستادن روی پایت را...
یادم رفته بود تمام آن ثانیه ها را، یادم رفته بود...
خدایا! اگر یادمان نرود، شکرگزاریم...
و الان که یادم آمد باید سجده ی شکر به جا بیاورم، در همان تنهایی ای که با توام...
الحمدالله رب العالمین...
کلمات کلیدی: